سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرت و پلا گویی های یه دلتنگ؟!!

به یادش...

انگار
نوشتن
یادم رفته!

هر کار می‏کنم دیگه نوشتنم نمی آد! هر چی می خوام بنویسم حس می‏کنم...  هیچی!
اعتراف کنم که دلم یه ذره تنگ شده... برای نوشتن! یعنی برای توانایی نوشتن! برا این که یه چیزی بنویسم و به دل خودم بشینه! یه چیزی بنویسم و بعد از خودم نپرسم «که چی؟!»... اعتراف می کنم دلم تنگ شده برا اون زمانی که فکر می کردم وبلاگ... هیچی!
شاید هوس اردویی که چند روزه وحشتناک افتاده تو سرم مجبورم کرد برم سراغ خاطرات طهورا! گرچه هوس اردوی دیگه ای رو کرده م!
و خوندن اولین نوشته های این جا... چرا دیگه نمی تونم بنویسم؟! چرا دیگه... هیچی!

بعد نوشت:
بازم آرشیو خوندم و خوندم و خوندم... و مثه هروقتی که می رفتم سر دفتر خاطرات... فقط یه سوال تو کله م وول خورد: چقدر عوض شده م! حالا خوبه این تغییرات یا بد؟!
...


» نظر