سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در رثای نوشتن

روزگاری بود که نوشتن برایم بی نهایت مهم بود، محال بود که جایی بروم و قلم و کاغذ همراهم نباشد. و نوشته هایم نیز مهم تر از خود نوشتن! هنوز پاکت نوشته هایم را دارم، هرچند چند سالی می شود که سراغشان نرفته ام و خاک می خورند، اما همیشه برایم مثل یک گنجینه ی با ارزش بود، نه برای این که بگویم قلم قوی و خوبی داشتم، نه! فقط صرف این که نوشته ها بخشی از خاطرات و عمرم را قاب کرده بودند و آلبومی شده بودند برای لحظه های گذشته ی زندگی من. حتی اگر این نوشته کاغذ پاره ای بود با چند کلمه روی آن.

دست به کیبرد که شدم، همین اتفاق برای وبلاگ ها و صفحات خصوصی و عمومی که در نت داشتم، افتاد. این جا هم نوشته هایم برایم مهم بود.

وقتی کسی می گفت پسورد وبلاگش یادش رفته، برایم عجیب بود.

اصلا نمی فهمیدم یعنی چی که یک اکانت این قدر بی کار جایی بیفتد که حذف شود.

امروز بعد از مدت ها سر و کارم به نت افتاد، شاید به هوای مرور خاطرات قدیمی سرک کشیدم به وبلاگهایی که اسم بعضی از آن ها حتی یادم نمانده بود. فکرش هم خنده دار است که برای پیدا کردن آدرس وبلاگ خودم، دست به دامن سرچ شدم، آن هم نه یک بار و دو بار! یکی از وبلاگ ها حذف شده بود. یوزرنیم و پسورد آن یکی را هر چه کردم یادم نیامد. پسورد این جا هم یادم نیامد، و البته نام کاربریش را هم. آدرس ایمیل خصوصی را دادم به امید این که پسورد دوباره پیدا شود، غافل از این که ایمیل این قدر خاک خورده بود که خود یاهو به دادش رسیده و حذفش کرده است!

بماند که بلاخره چه طور پایم به صفحه مدیریت باز شد...

ولی نوشتن نعمتی است. فرق ندارد که این جا باشد یا هر کجای دیگر، قدرش را بدانید!

 


» نظر