چهار روز زندگی...
به یادش...
سر نوشت:
نمی دونم چرا، ولی از شروع این اردو به سرم زد حالا که نمی تونم وبلاگو آپ کنم... در لحظه بنویسم و بعد همین نوشته ها رو بذارم رو وبلاگ!...
چیزایی که می خونید واقعا در لحظه نوشته شده!!!
اپیزود اول:
شب تا صبح پای بساط وبگردی کرده باشی... صبح هم نذاشته باشن سه ساعت بیشتر بخوابی، چون هم زمان با این اردو یه سفر خانوادگی پیش اومده باشه و کله سحر با سر و صدای اعضای محترم خانواده از خواب پریده باشی... اول اونا رو راهی کرده باشی!!! و بعد تازه یادت افتاده باشه خودتم قراره مسافر شی... بدو بدو ساکتو جمع کنی و کارای عقب افتاده رو برا این چند روز ردیف کنی و با عجله خودتو برسونی اون سر شهر که یه وقت جا نمونی... اون وقت مجبور شی تو گرمای بعد از ظهر مرداد پناه ببری به زیر یه پل عابر! که تنها سر پناهته زیر آفتاب... و منتظر یه اتوبوس سفید ویژه باشی!... بد حال گیریه!
کاش قبل از اینکه خانوم مسئول اطلاع رسانی تلفنو قطع کنه پرسیده بودم این اتوبوس ویژه چه صیغه ایه؟! ویژه بودنش برا قدمت و طول عمر شه؟! نوشته داره؟! از این مدل جدیداس؟! یا... ؟!
.
.
.
خدا رو شکر! بلاخره رسید!! و دو چندان شکر که ویژه بودنش ربطی به عهد عتیق و سازمان میراث فرهنگی نداره!!
اپیزود دوم:
نیشستم تو اتوبوس و منتظر خواهرای باقی مونده که کم کم سر و کله شون پیدا شه!... حوصله ندارم پرده رو بزنم کنار... سرمو تکیه دادم به پنجره و چشام داره بسته می شه... خیلی ضایع س هنوز اتوبوس راه نیفتاده بخوابم!!
تا چند ساعت دیگه تو قمیم و من هنوز نمی دونم چرا اومدم این اردو؟!
اولین بار که بهم خبر اردو رو دادن مطمئن بودم نمیام... صد در صد... هم خودم هیچ انگیزه ای نداشتم هم مطمئن بودم مامان و بابا می گن نرو!خیلی الکی و اتفاقی گفتم یه اردوییه و دعوت شده م... و منتظر بودم بگن نه! ولی گفتن برو!... و من هنوز نمی دونم چرا؟! دلم می خواست مخالفت کنن... حداقل اون موقع دوست داشتم بگن نه!
حتی وقتی برنامه ی سفر دسته جمعی ریخته شد... یه نفر با اردو رقتنم مخالفت نکرد!
بعضی وقتا، وقتایی که این جوری همه چی خلاف پیش بینیام پیش میره... عجیب جبرگرا می شم!!
من چرا دارم میرم؟!
کاش اردو تو قم نبود... اون وقت مطمئن بودم که الان دیگه تو اتوبوس راهی اردو نبودم...
نمی دونم تو این چهار روز قراره چه خبر باشه اما امیدوارم مثل بعضی اردوا که حس می کردم مصداق اون حدیث پیغمبر درباره نسیمای رحمت الهین... آخر این اردو همین حسو داشته باشم!
ادامه دارد...
کلمات کلیدی :
» نظر