خواهرم سلام
اجازه بده تمام حرفمو با يك حكايت از مثنوي جناب مولوي ( ره) عرضه بدارم :
حوضي بود پر از آب صاف و گوارا و مردي كه تن و بندي آلوده داشت . مرد نگاهي به حوض مي انداخت و دائم با دنيايي از حسرت به گرد حوض مي گرديد . حوض گفت : اي مرد چرا به ميان آبهاي صاف و شفاف من وارد نمي شوي ؟ مرد گفت : آخر اي حوض! تو صافي، شفافي ، تميزي اما من آلوده و چركم . چگونه با اين آلودگي به سراغ تو بيايم بين آلودگي من و تميزي تو نسبتي نيست . حوض گفت :
اي تن آلوده به دور حوض گرد
پاك كي گردد برون حوض مرد
و ادامه داد : درسته كه تو آلوده هستي و ميان صفاي من و آلودگي تو نيسبتي نيست اما آلودگي تو هم جز به واسطه همين صفا و لطافت آب من با چيزي پاك نمي شود .
.........................................................
آري خواهرم ما همان آلوده هستيم و رمضان همان حوض و شايد به همين دليل هم امامان هدايت ما آموخته اند كه نگوئيم كاش نمي آمدي بلكه بگوئيم : چه مشتاق آمدنت بوديم وقتي نيامده بودي و چه گرفته و رنج آلوديم اكنون كه هواي رفتن داري ...
در پناه ميزبان رمضانيان ، ليلة القدري باشي