• وبلاگ : چهارم شخص مجهول
  • يادداشت : من آماده نيستم!
  • نظرات : 5 خصوصي ، 57 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خواهرم سلام

    اجازه بده تمام حرفمو با يك حكايت از مثنوي جناب مولوي ( ره) عرضه بدارم :

    حوضي بود پر از آب صاف و گوارا و مردي كه تن و بندي آلوده داشت . مرد نگاهي به حوض مي انداخت و دائم با دنيايي از حسرت به گرد حوض مي گرديد . حوض گفت : اي مرد چرا به ميان آبهاي صاف و شفاف من وارد نمي شوي ؟ مرد گفت : آخر اي حوض! تو صافي، شفافي ، تميزي اما من آلوده و چركم . چگونه با اين آلودگي به سراغ تو بيايم بين آلودگي من و تميزي تو نسبتي نيست . حوض گفت :

    اي تن آلوده به دور حوض گرد

    پاك كي گردد برون حوض مرد

    و ادامه داد : درسته كه تو آلوده هستي و ميان صفاي من و آلودگي تو نيسبتي نيست اما آلودگي تو هم جز به واسطه همين صفا و لطافت آب من با چيزي پاك نمي شود .

    .........................................................

    آري خواهرم ما همان آلوده هستيم و رمضان همان حوض و شايد به همين دليل هم امامان هدايت ما آموخته اند كه نگوئيم كاش نمي آمدي بلكه بگوئيم : چه مشتاق آمدنت بوديم وقتي نيامده بودي و چه گرفته و رنج آلوديم اكنون كه هواي رفتن داري ...

    در پناه ميزبان رمضانيان ، ليلة القدري باشي

    پاسخ

    سلام استاد!... حرفتونو قبول دارم، اما شما هم قبول کنين سخته تو اين ماه عزيز بدون آمادگي وارد شدن!... من نمي گم کاش نمي اومدي! اما... شايد بهتر باشه اين جوري بگم... وقتي دارين از مدينه ميرين مسجد شجره، حس عجيبيه... اما ناراحتي، هم دلشوره، هم اشتياق... من ديشب همين حس رو داشتم!