سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهار روز زندگی...5

به یادش...
اپیزود شونزده:

رامین! رامین! حمایتت می کنیم... نه! می کنم! چون بعید می دونم غیر از من حامی چندانی تو این جمع داشته باشی!

از این جلسه بیشتر از جلسه دکتر موذن کیف کردم!
علیرغم این که بچه ها به بحثتون معترضن و یحتمل! فکر می کنن کاملا مردسالارانه بحث می کنین... من هم چنان موافقت خودم رو رسما اعلام می کنم!!
دکتر دمتون گرم!!!
...
توجه!!
جو گیریم تموم شد... حرفای دکتر حرف دلم بود!... به اصل خودم برگشتم باز!! بی خیال حقوق زن!!... ما اول معتقد به اخلاقیم... در صورت اضطرار میریم سراغ حقوق!!
حیف که بعیده زنی پیدا شه این حرفا رو بزنه... وگرنه قطعا بچه ها این حرفا رو از یه زن، راحت تر قبول می کنن!
...
آقای ژرفا می گفت وبلاگ زندگی در لحظه اس... من همین الان اینترنت می خوام... نمی تونم صبر کنم بعدا آپ کنم... نمی شه آروم گرفت... من وبلاگو می خوام... این پست باید در لحظه بره بالا...
...
الان دارم غصه می خورم که چرا تو اردوای قبلی که بودم و سخنران بود جلسه هاشو دودر کرده م...!
.
.
.
ماشالا... ماشالا!... چه انرژیی!... چه اعتماد به نفسی!... انگار نه انگار که چار ساعته داره حرف میزنه... یه ذره باطریش کم نشده!... هیچ کدوم از انواع و اقسام نامه های مسئولین هم برا اتمام جلسه،‏ از رو نبردش!!... دلم برا مسئولا می سوزه که نمی تونن میکروفون رو بردارن و مثه رشیدپور، یهو بگن: منو رها کن از این...

اپیزود هفده:
آخرین نشسته... چراغا رو خاموش کردن برا بهتر دیدن اسلایدا...
اسلاید رو خوب می بینم ولی داره خوابم می بره...
آقای مخبر داره صحبت می کنه... و من داره چشام بسته می شه!:
                                               چرا و برای چه کسی می نویسیم؟
حاج آقا! حرفات قشنگ! لحنت منبریه! و من الان اصلا حال و حوصله ی مجلس وعظ ندارم!!... عین وبلاگتونه...!!
...
حاج آقا! گزاره که با دال ذال نیست!!!!!!!!

اپیزود هجده:
خوشحال و مفتخرم که اعلام کنم با تلاش بسیار، توطئه ی مسئولین اردو در جهت ترک اعتیاد رو خنثی کردم! هر چند نذاشتن مواد بهمون برسه و شدیدا اینترنت خونم افتاده پایین!! اما منم تا آخرین شب، به یاد شب های خوش گذشته!!... نخوابیدم، نکنه یه وقت بد عادت شم و توفیقات احیای اینترنتی!! ازمون سلب شه! 

ادامه دارد...


» نظر