سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط تو می تونی برام کاری کنی...

به یادش...
دلم گرفته... نگرانم، می ترسم!... داره تموم می شه و من به تو که نزدیک نشدم هیچ... هنوز آدم نشده م،‏همونیم که بوده م... اگه عقب گرد نکرده باشم!
اگه فردا آخرین روز مهمونیت باشه من باید چه خاکی تو سرم بریزم؟... اگه اجازه ندی دیگه ماه مهمونیتو ببینم چی؟... اگه تا رمضون بعد نباشم چی؟
مثه محبوبه... که دیگه نیست!... و مثه خیلیای دیگه که دیگه نیستن!... اگه منم تا سال دیگه نباشم چی؟
اگه آخرین مهمونی باشه که سر سفره ی بیکرانت نیشستم... و هنوز گرسنه م... هنوز چیزی بر نداشته م... هنوز بارمو نبستم... و رمضانت داره تموم می شه...
رمضانی که در غفلت سر کردم... شبای بی خبری... سحرای بی معرفتی... و چه خلوتهای شبانه ای که با تو نجوا نداشتم...
مگه تو صابخونه نیستی؟... مگه تو میزبان نیستی؟... من هنوز عطشم برطرف نشده... هنوز گرسنه م... رسم مهمون نوازی این نیست... نذار این سفره جمع شه و من هنوز دست خالی باشم...
...
غفلتا و خطاهامو نذار به پای بی معرفتی... بذار به حساب بچگیام... که هیچ مادری شیطنت ها و سر به هواییای بچه شو پای بی محبتی بچه نمی ذاره... و محبت مادرانه کجاست در مقابل دریای بی حد و حصر مهر تو...
الهی لا تودبنی بعقوبتک... من نمی تونم عقوبتت رو تاب بیارم... و لا تمکر بی حیلتک... نذار جزو مستدرجین باشم و فکر کنم دوستم داری که غرق نعمتم... نذار از اونا باشم که یصدونهم عن السبیلند و یحسبون انهم مهتدون...

ماه رمضونتم تموم شد و باز دروغ گفتیم نرغب الیک فی دولة کریمة... که هیچ تکونی نخوردیم و هنوز نه صالحیم و نه مصلح... که به دروغ چشم انتظار مصلح نشستیم...که فقط نشسته یم...و منتظر قیامشیم!!
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا... و غیبة ولینا... و شدة الفتن بنا... و تظاهر الزمان علینا...

و ایقنت انک انت الرحم الراحمین... تو این آخرین فرصتا، به دادم برس!


» نظر